نومیدانه ماندهام در میدان خروجی سمنان به سمت مشهد. میدان استاندارد. چمدان کوچک قرمزی را که تازه خریدهام گذاشتهام کنار پایم و با چند نفر مسافر دیگر دور آتشِ پیرمرد گرم میشویم. پیرمرد دستفروش که تمام بساطش بیسکویت و تخمه و سیگار، و آدامس و کیک است، همه را روی یک گاری کهنه چیده کنار جدول پاتوقی ساخته، و آتشی در این پیت حلبی انداخته، نذر مسافران در راه مانده. مرد جوان یک پاکت سیگار بهمن میخرد با نیم کیلو تخم آفتابگردان و میرود به سمت کامیون ماک کاوه قرمز آمریکایی. شوفرش دارد با تایلور میزند به لاستیکهای عقب. حتماً دارد باد لاستیکها را وارسی میکند.
بروم بپرسم میرود مشهد؟ شاید برای یک نفر جا داشته باشد.
مرد جوان تخمهشکنان دارد میرود.
میپرسم: ببخشید! یه نفر مشهد جا دارین؟
بر میگردد و وراندازم میکند: بچه کجایی؟
- تربت حیدریه. تربت؟ آره رفتم تربت.
* چیکارهای؟
- دانشجو!
* شب عیدی داری بر میگردی خونه؟ آره؟
- آره. شلوغه! بلیط اتوبوس و قطار گیرم نیومد. مجبور شدم شهر به شهر برم تا مشهد.
همانطور که نگاهم میکند تخمه میشکند، پوست سیاه را روی لب عقیقیاش نگاه میدارد بعد آن را میکشد روی نوک زبان و فوتش میکند روی زمین. تخمهشکن حرفهای است.
میگوید: بذار از راننده بپرسم. بلند میپرسد: آقا رمضون! مسافر مشهده! جا داریم؟
کلۀ درشت آقا رمضون با نمرۀ چهار تراشیده شده، سبیلهای پر پشتش زیر بینی درشت مثل یال زیر گردن شیر به نظر میآید. داد میزند: کرایهش 50 تومنه!
و من با صدای بلند که بشنود: اشکال نداره.
میآید به طرف من. تایلور را توی دستش میچرخاند، نگاهش بر قد و قوارۀ نی قلیانی من بالا و پایین میلغزد: بارمون سنگینه، سیمان زدم واسه قوچان! حوصلهش رو داری با این قارقارک بیای تا مشهد؟
- اگه نیام مجبورم شب تو راه بمونم.
* سنگینه دیر میره ها!
از خوشحالی دارم بال درمیآورم فردا چهارشنبه سوری میرسم رودمعجن.
شاگرد، چمدان قرمزم را میچپاند توی جعبۀ بغل روی جعبه آچار و قوطیهای گریس و روغن.
***
ماک قرمز نالهکنان سربالایی سمنان به سمت مشهد را بالا میرود. شوفر و شاگردش دو تایی ساکتند. شوفر اسم و رسمم را میپرسد و آشنایی میدهد که شهر مرا میشناسد. شاگرد نوار کاست را فشار میدهد توی ضبط، صدای عباس قادری بلند میشود « ... دیدهان تو جاجرود... ». بعد پاکت تخمه را میگذارد روی داشبورد جلو چشم شوفر. مشتی تخمه از پاکت و مقداریش را میریزد توی مشت من.
صدای ترانۀ عباس قادری توی قارقار موتور و لرزش اتاق کامیون گم میشود؛ بوی گازوئیل سلولهای بویایی مغزم را کلافه کرده و هیاهوی موتور سلولهای شنواییام را. همانطور که سه نفری تخمه میشکنیم میگویم: شجریان یه کاستِ جدید داده که خیلی غوغا کرده.
شاگرد با صدای بلند: کی؟ چی داده؟
و من بلند بلند: «شجریان! شجریان یه نوار داده؛ نوار موسیقی؛ خیلی سرو صدا کرده، صدای نمایندههای مجلس دراومده، میگن گرفتنش بردن زندان یه شب هم نگهِش داشتن».
از بس بلند بلند حرف زدم سرفهام گرفت. شوری و گس تخمه حنجرهام را خشک کرده.
شوفر همانطور که تخمه میشکند با گوشۀ آویختۀ لُنگ قرمز دور گردنش، گوشه لبهاش را که پر نرمه تخمهاست پاک میکند و میپرسد: حالا کی هست ای شَجَعیان؟
من: شجریان! محمد رضا شجریان! خوانندهس. توی برنامۀ گلهای زمان شاه با نام مستعار سیاووش بیدگانی اجرا داشته.
شوفر با نگاه پیچناکی به من و با تعجب میپرسد: خواننده؟ ای روزا خواننده و رقاص کجا بود؟ همه رو جمع کردهن. کاباره ماباره رو بستن. ساز و مزقونا رَم شکستن. کجا خونده؟
من: جایی نخونده، نوار داده بیرون.
شوفر تعجبش بیشتر شده به شاگرد میگوید: قاسم بیبین چی میگه؟ خخخخ. میگه نخونده! نوار داده بیرون.
من: خب نوار رو تو خونه میخونن ضبط میکنن میدن بازار برای فروش. با مجوز دولتی.
شوفر طوری نگاهم میکند که حس میکنم هذیان گفتهام.
شاگرد: حالا چی خونده! بلدی ترانههاش رو بخونی؟
انگار ماجرا برایشان جالب است. میگویم: نوارش رو همراه دارم، میتونیم بذاریم گوش بدیم. شوفر شوفر: خب بذار تو ضبط بشنُفیم.
من: تو چمدونه! گذاشتیم تو جعبه بغل.
شوفر: اَح! مصبّتو! خب میذاشتیش تو جیبت. تو این سر بالایی که نمیشه با این بار سنگین وایساد. بذار برسیم بالای گردنه ورش دار بیار ببینیم چی چی خونده؟
کامیون نفس زنان رسیده بالای گردنه و کنار کشیده. کاست بیداد رو از لای لباسهای توی چمدان درمیآورم. وای چمدان نوم بغلش چرب و سیاه شده.
کامیون راه میافتد. شاگرد بیداد را میگذارد توی ضبط. توی سرازیری نفس کامیون آزادتر شده. صدای داخل اتاق هم کمتر است. پیشدرآمد بیداد با صدای تار آغاز میشود. صدای نازک تار در هیاهوی ماشین غبار میشود.
من: این تار استاد بیگجهخانی است. شوفر و شاگرد انگار که چیزی نمیشنوند منتظرند.
شاگرد کلافه است: اوووه چقد طولش میده؟چرا نمیخونه؟
من: این پیش در آمده، اسمش سوز و گدازه.
صورت شاگرد در هم میرود: چی؟ سوزوگ؟ دوتایی قاه قاه میخندند.
من: یک کم بده بره جلوتر. میبرد جلوتر، بالاخره صدای شجریان میآید: «یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد».
شوفر: بلندش کن قاسم. شاگرد پیچ صدا را چسبانده به ته.
شجریان مصرع بعد را میخواند: «دوستي كي آخر آمد دوستداران را چه شد»
شوفر: عجب چهچهی میزنه! پسر! یاد قهوهخونه مش رجب نمیافتی؟ یه دیزی کنارش پیاز و سنگگ و ریحون. جواد یساری تو اون بلندگو طلایی رو طاقچه چهچه بزنه!
شاگرد: آی گفتی آقا رمضون! و زد زیر آواز با دو دانگ صداش:
شمع و گل و پروانه و بلبل همه جمعند/ ای دوست ...! هاهاهاها ایشاالله برگردیم شابدوالعظیم یه دیزی رو عشق است. جانم! ای دوست و بعد سوت بلبلی و شوفر تحسینش میکند: ای ول، ناز تو عشقست.
شوفر از من میپرسد: واسه همین زدنش زبون بسه رو؟
من: آره برای این بیت که خونده: صبر کنین! و بیت آمد:
شهرِ یاران بود و کوی مهربانی این دیار مهرباني كي سر آمد شهرياران را چه شد؟
شوفر: مگه چی میگه!؟
من: نمی بینین؟ شهرِ یاران رو خونده شهریاران. شهریار یعنی شاه. بهش بستن که تو طرفدار شاهی. گفتی شاه و شهریار رفت و مهربانی تمام شد!!!
شوفر: خب چی میخاسته بگه برا شاه؟
من: هیچی بهش ایراد گرفتن که تو گفتی دوره شاه بهتر بوده!
شوفر: خو اینو که من هم میگم. ای قاسمم مادر مرده هم میگه.
من: این فرق میکنه، از زبان حافظ میگه. این شعرش مثل توپ صدا کرده.
شوفر با خنده تمسخرآمیزی: یعنی خودش زبون نداره که با زبون حافظ بگه!!!؟ اینارو که غیر از حافظ شیرازی همه میدونن.
از دو طرفم قاقاه میخندند.
شاگرد: واسه همی دو خط شعر زندونش کردهن؟ زکی بابا! اینا کیان دیگه؟
شوفر میپرد وسط حرف شاگرد: ای بابا که همش نال میزنه. مرد حسابی با این صدا وایسادی اینجا ناله بزنی که چی!؟ برو اون ور آب با ای صدا دُلار پارو کن. دلار! همه رفتن! قربون برم خدا رو! به کی داده صدا رو!
با تنگ خلقی به شاگردش میگوید: درش بیار قاسم! درش بیار حالمو گرفت. عباسو بذار عباسو بذار بابا. یه جوری میگه نوار جدید که فکر کردم از لُسآنجلس آورده. از شهرام بهرامی، هایدهای، مهستییی.
رگ غیرتم میتپد میگویم: این موسیقی سنتییه، هنر ملییه، هویت ما ایرونیاست.
عباس قادری میخواند: «راستشو بگو کجا رفته بودی؟» شوفر بلند بلند داد میزند: سنتی چیه؟ صَنعتی چیه بابا!؟؟، ترانه باس آدم حال بیاره،
به خدا رفته بودم سقا خونه دعا کنم
ببین عباس وقتی میخونه سنگ و ریگ بیابون بال درمیاره، کامیونرو توگردنه آهوان مست میکنه.
دروغ نگو ، دروغ نگو،
توی سینهام طبل میزنند؛ صداش گوشهایم را پر کرده، داغ شده ام، لبهام میلرزند. با ادب و احترام میگویم: نه آقا رمضون! ببینید هنر اصیل چیز دیگهاس. اینها که شما میگین هنر نیست؛ کوچه بازاریه. شجریان موسیقی خواص و اصیل رو اجزا میکنه.
دروغ نگوتو رو به خدا گولم نزن
شوفر: عصیل میخام چیکار؟ خاصیت میخام چیکار! هنر رو بذار سر کوزه آبشو بخور؟ یه قرون که گیرش نمیاد تازه کتکش میزنن. این صدا باهاس بره اونوره آب تو لس آنجلس بخونه. اصلن ای صدا جون میده واسه کاباره. اگه مثه عباس شاد بخونه دنیا رو میترکونه. چی میگَن اون جوجه فُکولیای دانشگاه؟ هنر صنعتی، هنر عصیل! همه رو بدبخت کردین.
همه ساکت شه ادیم: صدای عباس در اوج میخواند:
تو رو با رقیب من دیده ان تو جاجرود
بدجوری کنفم کردند حالم بد شده. دلشوره گرفته ام. دارم از بوی گازوئیل و قارقار موتور بالا میآورم. به شاگر میگویم: میشه شیشه رو بدین پایین.
که با او گرم سخن نشسته بودی لب رود
آقا رمضون میخندد: چی شد؟ حالت بد شد؟ دستش توی پاکت تخمه است مشتش پر شده آورده بیرون: بیگیر بشکن! ول کن بابا گور بابای همشون. پسر! یه چای بده آق محمود حالش خوب شه.
شاگرد توی لیوان سنگِ پا شکلی چای پاسبان دیدۀ رنگ پریده ای ریخته و همانطور که با آهنگ ترانه جاجرود شانه میلرزاند لیوان را میدهد به من: بخور داآش! بیخیال دنیاش. خندۀ چشمانش را توی چشمانم افشانده و با قادری میخواند:
یادته قول دادی غالم نذاری
در اندیشهام وقتی رسیدیم شاهرود با چه بهانهای از هیاهوی این اتاقک تنگ و بوی گازوئیل خلاص شوم. چه طور از دیوارهای بلند میان خود و شبروان جادههای دراز و این ترانه و ساز بیرون بزنم؟
کاروند پارسی...
ما را در سایت کاروند پارسی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : karsia بازدید : 119 تاريخ : پنجشنبه 25 دی 1399 ساعت: 13:07